داشت میگفت:«سه دوره در زندگی فراموش ناشدنی است. یکی دبیرستان، یکی سربازی و یکی دانشگاه.» به روزهای پر خاطره پرتاب شدم. روزهای دانشگاه. روزهایی که شاید دیگر تکرار نشود. با اضطراب و درس و تئاتر و حراست و خوابگاه و
جو زدگی و دلقکایسم ایرانی
نمی دانم یک دفعه چه شد که تصمیم گرفتم قهوهی تلخ نبینم. اخراجیهای ۲ و ۳ را هم ندیدم. ربطی به آن «ژن تولید اندوه» هم نداشت در حقیقت، که اگر داشت از اول نمیدیدم. اصلن این قضیه از ساسیمانکن
۴۳ دلیل من برای نرفتن به خارج!
قبل از اینکه دلایل را بگویم دو حاشیهنویسی کوچک دارم: اول: آنهایی که به اجبار از ایران رفتهاند شامل حرفهای من نیستند. پناهندگان سیاسی بیشتر منظور نظر است، چرا که زندگی در خانه بهتر از زندگی در زندان است. دوم:
حفاظت شده: شعری برای صنم که سروده نشد
هیچ چکیدهای موجود نیست زیرااین یک نوشته حفاظت شده است.
داستانِ داستان
این روزها به خواندن و نوشتن مشغولم چونان کودکی که مشق مینویسد و شعر حفظ میکند. یکشنبههای وبلاگیام تعویق افتاده و از کار و زندگی فقط کلمات جلوی چشمم رژه میروند.دوباره به مترو برگشتهام تا فرصت کتابخوانی داشته باشم و