مدتهاست به این سوال بر میخورم.
از وجوب خواندن کتاب که بگذریم سالهای متمادی است با این مساله درگیرم که تا چه زمان قرار است ناخوانده ها اینقدر زیاد بماند؟ وقتی به گودریدز* سر میزنم و زمانی که از جلوی کتابفروشی های خیابان انقلاب قدم زنان رد میشوم هر لحظه ملامتگر درونی ندا بر میآورد که چقدر کتاب ناخوانده. وقتی روی کناپه کنار کتابخانه دراز کشیدهام میگویم چقدر موضوع جذاب و چقدر دنیای کشف نشده، پس کی قرار است سطری بخوانم؟ همیشه در نظرم ادبیات یکی از شگفتترین مظاهر هنر و تمدن انسانی است و گذشته از صوتی و دیجیتالی و کاغذی چرا زمان مطالعه من اینقدر کاهش پیدا کرده؟
در گیرودار مشغلات روزمره، خستگی از آلودگی هوا و سبک بد زندگی، و انگیزههای ته کشیده و جمله این که «نمیتوانم به اندازه تلاش کنم» و رها کردن، در روزگار ناملایمتی ابرها و باران چطور میتوانستم ساعتی را کنار بگذارم و در لذت کتابی غوطه ور شوم؟
گرچه در این سالها به چند دلیل مختصر قانع شده ام که باید بیرون کشید ازین ورطه رخت خویش اما باز هم ۳۰ دلیل دیگر باقی مانده که مرا دراین خرابات نگه میدارد. قول داده بودم بنویسمشان و مینویسم: (این پست یک مقدار طولانی است پیشاپیش عذر میخواهم)
مطلب قبلی را ازاینجا بخوانید.
چهارده: مساله این است، تنبلی! بارها برای من در همه جا مثال حاشیه نشینان خلیج فارس زده شده که حق نفت می گیرند. و حتی عده ای یکی ازدلایل انقلاب ۵۷ ایران را وعدهی بهبود اقتصاد میدانند. بهبودی که منجر به مجانی شدن همهی هزینه ها شود. واقعن پشتوانه نفت، ما را اینگونه متوقع بار آورده یا آب و هوا یا مسائل ژنتیکی قوم آریایی؟ نمیدانم کدام اما آنچه امروز مشهود است بی کاری خود خواستهی روزافزون است. چه بسا با یک تخصص کوچک میشود هم پول خوبی درآورد و هم به کشور کمک کرد. قبول کنیم که ما تنبلیم و نمیخواهیم ایران را بسازیم! برای مبارزه با تنبلی فزاینده ایران می مانم!
پانزده: واژهی پارادایم را نمیخواهم معنی کنم اما خلاصه اش این است که یک توافق جمعی بر یک نظر، رفتار و ذهنیت را می توان پارادایم دانست. در همه دنیا پارادایم غالب تلاش برای بهبود وضعیت معیشت خود و دیگران است. و بعد احترام از صمیم قلب. (مثال خرید و ذخیره در دوران جنگ آلمان را همهمان در شبکههای اجتماعی خواندهایم.) ده ها برابر ما با رضایت مالیات میدهند. البته استثناء همیشه هست اما صحبت از اکثریت است. به ایران که میرسیم همه میگوییم فرهنگ خوبی نداریم. ملت بدی هستیم. اما این فرهنگ کجا ساخته شده؟ مگر نه این است که خودمان میسازیم؟ آیا وقتی وارد محیط خارج از کشور میشویم همان رفتار محترمانه و متمدن خارجیها را تقلید نمیکنیم؟ چرا اینجا چنین نمیکنیم؟ به نظر من برای تغییر فرهنگ بایست ماند و تلاش کرد.
شانزده: یکی از دوستان خارج رفته میگفت ایران یکی از بهترین کشورها برای کارآفرینی و درآمدزایی است. مالیات کم، بازار گسترده و حمایت دولتی (به نسبت زیادتر از خیلی کشورهای دیگر) همراه منابع کم قیمت شرایط بسیار خوبی برای ایرانیها مهیا کرده است. نمونههای موفق زیادی قبل و بعد از انقلاب درایران موجود است. فقط یک مانع اساسی هست: این که بخواهید کاری انجام دهید!
هفده: همان دوست ما میگفت ایران یکی از بهترین کشورها برای ترفیع است. اگر تمایلی به کار تولیدی و خدماتی ندارید و نمی خوایید کسب و کار خودتان را راه بیندازید، اگر دوست دارید در کار کارمندی بمانید باز هم ایران یکی از بهترین کشورها برای ترفیع، تحصیل و پیشرفت است. در ژاپن و امریکا ترفیع یکی از سخت ترین مراحل است. شما باید حتمن شرایط زیادی را برای ترفیع بگذرانید. ولی در ایران دیده شده که یک شبه ره صد ساله میروند!
ابتدا قسمت اول و دوم را بخوانید.
.
قسمت سوم:
سعید: حالا معتقدم با توجه به چیزهایی که گفته شد راه باز می شود برای نقد کردن. یعنی هر گونه آفرینشی اگر ازین مسیر حرکت نکند ناموفق است و می افتد آن طرف خط، مثلن کیمیایی می شویم یا بیضایی یا دولت آبادی یا هر کس دیگر.
جعفر: یعنی اگر ذهن به مسیری بیفتد تا انتها میرود؟ یعنی دوستانی که سراغ سریال رفتند دیگر آنطرفی ماندند و به دنیای فیلم نیامدند؟ من مصداق بیرونی حرفهای شما را در این میبینم. در این که زندگی و زیست یک هنرمند باید هنری باشد. یعنی باید شعبههای وجودمان را در هستی گسترش دهیم.
سعید: جواب من به این حرف این است که بیایید سطح بالاترین آثار سینمایی امریکایی را با خودمان مقایسه کنید با این دیدگاه. مثلن من معتقدم امریکا با فرهنگ، تاریخی که از آن گذر کرده و تجربه ی زندگی که در آنجا وجود دارد امروزه سطح بالاترین آثارشان آثار پارودیک و کمدی است. طنز مبتنی بر پارودی. کارهای تارانتینو، برادران کوئن، وودی آلن و… عمیق ترین آثارشان امروزه مبتنی بر طنزی است که گذشته را به شوخی و نقد میکشد بصورت پارودیک. مثلن مقاله فردریک جیمسون توضیح میدهد که فیلم شاینیگ استنلی کوبریک فیلمی است که نشان میدهد تاریخ امریکا همانند یک روح سرگردان در شخصیتها و فضا حلول کرده است (Pastiche) مثلن تیم برتون در اد وود و ادوارد دست قیچی و بیگ فیش. در ایران امروز عمیق ترین آثار آنهایی هستند که نقد اجتماعی بکنند. البته اگر بتوانند. تئاتر البته پیچیدهتر است و شاید باید گفت که ما تئاتر نداریم. تئاتر وابسنگی زیادی به پیشرفت یک جامعه دارد و به خاطر همین تئاتر خوب شاخص پیشرفت یک جامعه است و ما خیلی باید برویم تا به آن تئاتر ایده آل برسیم. تئاتر در خودش و صرفن با تکیه بر عناصر درونی خودش نمی تواند نقد شود. خواندن ادامه مطلب …