نه این که اسکار و جوایز هنری امریکایی- اروپایی برای من آش دهن‌سوزی باشد (شاید به خاطر حس ضد امپریالستی در ناخودآگاهم!). چرا که همه این سال‌ها دیده‌ام فیلم‌ها را از آن مدل‌ها با روح تکنولوژیک و برق اشیاء غربی گرفته تا سیاه و سفیدهایش و جز چند تا انگشت شمار بهت زده‌ام نکرده است. نه این که بقیه‌ی فیلم‌های ایرانی در حد جدایی نادر از سیمین نیست که حتی معتقدم درباره‌ی الی از خود آقای فرهادی، نقاط قوت بیشتری دارد. اما خوشحالی زیاده از حدم را نمی‌توانم پنهان کنم.

سه بار بیشتر پای تلویزیون آن قدر فریاد نکشیدم که صدایم بگیرد و به گریه بیفتم. حتی وقتی که نتایج کنکور سخت آن زمان را اعلام می‌کردند و یا در جام جهانی به امریکا گل زدیم. سه بار بیشتر از خوشحالی تلویزیون را بغل نکردم و نبوسیدم. دوم خرداد ۱۳۷۶ ، ۸ آذر ۱۳۷۶ و هشتم اسفند ۱۳۹۰

 

اصغر فرهادی
اصغر فرهادی

 

فکر می‌کنم اصغر فرهادی چونان محمد خاتمی ، علی دایی و خداداد عزیزی بار نشاط، غرور و امید یک نسل را بدوش کشیده است. گرچه از تفاوت جنس و نوع حرکت فرهادی و سایرین می‌توان حرف‌ها زد اما فرهادی و تیمش به مانند بقیه سه کار بزرگ انجام دادند:

  • پیام صلح و دوستی مردم ایران به جهان
  • باز کردن دریچه‌های جدید برای خوانش هنر و فرهنگ نسل جوان ایرانی، به نوعی تغییر پارادایم‌های نقد و تولید در جهان (رجوع کنید به مقاله‌های بیشماری که درباره‌ی این سه رویداد نوشته شده است)
  • رویاندن جوانه‌ی امید و شادی فراگیر و زنده کردن غرور ملی

بیشتر ننوشتم که شعارزدگی معنای کلام را دور می‌برد. ولی حالا شباهت‌ها مشخص می‌شود. شباهت‌هایی که همه‌شان قابل نوشتن نیست.
حرف تازه‌ای نیست که ایرانی‌ها باهوش و با استعدادند و هر زمان که بخواهند می‌توانند دنیا را تحت تاثیر قرار دهند. اما به صورت فردی. با خلاقیت و هوش ژنتیکی، نه آموخته شده و سیستماتیک. همه‌مان در زندگی ایرانی خود قهرمانان بالقوه‌ای هستیم که پاشنه‌های همبستگی ملی دارد روی آن می‌چرخد. و این که تا کی و کجا ادامه پیدا می‌کند، کسی نمی‌داند.

از بین بالقوه‌ها تعدادی معدود می‌توانند دل ما را بلرزانند، اشک شوق بر چشمانمان جاری سازند و سرمان را بالا نگه دارند. تعدادی که با زور بازو و دود چراغ به قول قدیمی‌ها تلاش کرده‌اند. جرقه‌هایی هستند که آسمان شبِ ما را روشن می‌کنند.

البته در دنیای هنر آنقدر هستند دوستان و استادانی که بی‌رحمانه(!) تلاش می‌کنند و همیشه بالقوه‌اند! تئاتری‌هایش را از نزدیک دیده‌ام.

اگر به جای شهرداران بودم تندیسی از همه‌ی آن ها می‌ساختم و می‌گذاشتم جای جای شهر. حتی اگر جای مجسمه‌سازی بودم این کار را می‌کردم. تندیسی می‌ساختم از محمد چرمشیر. از سمندریان از علی رفیعی، از دانشمندانی که در آزمایشگاه‌ها کسی نمی‌شناسد. از سید محمد خاتمی از علی دایی و خداداد عزیزی و حتی لیلا حاتمی. از همه‌ی آنهایی‌که صادقانه و صبورانه چرخ‌ها را می‌چرخانند به سمت نور. تندیسی می‌ساختم آنقدر بزرگ تا همیشه به یاد همه بیاورم بیایید تلاش کنیم. بیایید غرور نداشته و جراحت دارمان را خودمان ترمیم کنیم. بیایید جایی برای زندگی بسازیم. و بیایید یادمان نرود کسانی را که روند زندگی‌مان را متحول کردند.

 

دوست داشتید این را ببینید: http://www.youtube.com/watch?v=5-zXzsKKyZI&feature=share

یا این هم بخوانید: http://sharghnewspaper.ir/News/90/12/09/25839.html

 

 

 

cytotec price

لطفن تندیس آقای فرهادی را بسازید!
برچسب گذاری شده در:                     

2 نظر در مورد “لطفن تندیس آقای فرهادی را بسازید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.