زلزله ای دیگر. اینبار ورزقان. و هموطنانی در خواب ابدی زیر آوار فرو رفته. نمی دانم می دانید یا نمی دانید چه غم بزرگی در دل دیگران است وقتی در شب عروسی سقف گِلی از صورت عزیزتان و عروسش در
یازده شهریور، آیپد عزیز و وبلاگ نویسی
از شما چه پنهان سالهای کودکی از روز تولدم بدم میآمد. از اول هم ازین که در جلوی جمعی در چشم باشم خیلی حال خوبی نداشتم. گرچه در حقیقت از همان دوران دوست داشتم مرا به خاطر کارهایی که کردهام
تفاوت های راسیسم و ناسیونالیسم یا جوالدوزی به امارات!
مشکلی نیست! لغت نامه را به جای شما باز می کنم. اما قبل از آن دو نکته میگویم. دو نکتهای که مرا وادار به نوشتن این مطلب نموده است. اول مسالهی خلیج فارس که قبلن هم در اینجا از آن
و این توییتر نازنین !
و اما اندر مزایای توییتر. طبق معمول اول سخنرانی کوچکی کنم که مجلس آماده شود و بعد شروع کنم. در باب این که توییتر چیست و چه کارها میشود با آن کرد و امکانات و ژانگولرهاییش چیزی نمیگویم. قصد نگاه
تفاوتهای شرق و غرب تهران
حالا دیگر آنقدر تهران بزرگ شده که هر گوشهاش برای خودش شهری است. آن زمان که قاجارها پایتختشان را آوردند طهران فکرش را هم نمیکردند که آن ده تبدیل شود به هزاران ده. حتی شهردارهای دوران پهلوی هم فکرش را
چرا نام این خلیج عربی است
مقدمه اینکه علیرغم توصیه همگان مبنی بر نرفتن به دبی و نریختن پول در جیب اعراب تصمیم بر آن شد تا دنیا را از دریچهی سرزمین گرمسیری امارات ببینم.از قضا دوست خوب دوران دانشجویی که مقیم آنجاست و همسرش ما را
سهشنبههای شاد شترگشت!
داشت میگفت:«سه دوره در زندگی فراموش ناشدنی است. یکی دبیرستان، یکی سربازی و یکی دانشگاه.» به روزهای پر خاطره پرتاب شدم. روزهای دانشگاه. روزهایی که شاید دیگر تکرار نشود. با اضطراب و درس و تئاتر و حراست و خوابگاه و