جو‌ زدگی و دلقک‌ایسم ایرانی

نمی دانم یک دفعه چه شد که تصمیم گرفتم قهوه‌ی تلخ نبینم. اخراجی‌های  ۲ و ۳ را هم ندیدم. ربطی به آن «ژن تولید اندوه» هم نداشت در حقیقت، که اگر داشت از اول نمی‌دیدم. اصلن این قضیه از ساسی‌مانکن

۴۳ دلیل من برای نرفتن به خارج!

قبل از این‌که دلایل را بگویم دو حاشیه‌نویسی کوچک دارم: اول: آن‌هایی که به اجبار از ایران رفته‌اند شامل حرف‌های من نیستند. پناهندگان سیاسی بیشتر منظور نظر است، چرا که زندگی در خانه بهتر از زندگی در زندان است. دوم:

گوگوش آکادمی یا تجلی رویاهای از دست رفته

زیرزمین بعد از جنگ و رفتن جدبزرگ تبدیل شد به انباری.شک ندارم که یکی از لذت‌های بزرگ زندگی کشف انباری هاست. گوشه‌ی سمت چپ قبل از اینکه به آخر انباری دراز برسید چند کارتن و بعدش چند صندوقچه‌ی آبی و

تجربه ی زندگی در خانه های سنتی ایران

چیزی به شب یلدا نمانده بود. در این شب های خاص یک چیزی مثل غمی قدیمی ناشناس و دلتنگی برای گذشته ها می آید سراغم. یک بغض ناشناس و مبهم. به انارها خیره بودم و در کشف این رازها که

حکایت جستجو در وب فارسی

عنوان غنای محتوای وب ایرانی را برگزیده بودم. حالا پشیمان شده‌ام و داستان سرایی می کنم. سه تا مطلب می‌خواستم بنویسم برای سه جای مختلف و از آنجا که کاری را نمی‌کنم و اگر خواستم انجام دهم درست و حسابی