به مناسبت روز جهانی هایکو

هایکو و شعر کوتاه

گناه ناکرده بادکنک صورتی آدامس در صورتم ترکید گل‌های همیشه بهار کوچک و آرام یک فصل می‌شناسند روی مانتوی تو «به فرشته» الان که نیستی مگر چه اتفاقی افتاده؟ جز روییدن بهار و این‌که اشکی نریخته‌ای حالا می‌دانم بر نمی‌گردی

مهارت کار با انگشتان

روزگاری در جستجوی استعداد و تشخیص و اندازه‌گیری آن به شاخصی با این عنوان برخوردم. کار با دست و انگشتان برای یادگیری موسیقی، سفال، کار با چوب و یا کارهایی ظریف مثل خیاطی و آرایشگری بسیار اهمیت دارد. اما این

بهار! بهار!

بهار! بهار! عین جادوگر دیوانه‌ای که پارچه‌های رنگ‌وارنگ از توی صندوق‌اش پخش کند، زمین از ساقه‌های زعفران و ارغوان و یاس زرد، رنگ بیرون می‌داد. تیغه‌های ایریس، شکوفه‌های سفید و صورتی و سبز سیب، زنبق‌های درشت و نرگس‌های زرد پیدا

شوق یادگیری،شوق تغییر

زمانی دوستی داشتم  که معتقد بود اگر ده نفر مثل خودش پیدا شود می‌تواند زمان را متوقف کند. نمی‌دانم در آن لحظه در چه حالی بود یا بنیان اعتقاداتش در کجا ریشه داشت اما خوب احتمالن قبول داریم که یک

تفاوت های راسیسم و ناسیونالیسم یا جوالدوزی به امارات!

مشکلی نیست! لغت نامه را به جای شما باز می کنم. اما قبل از آن دو نکته می‌گویم. دو نکته‌ای که مرا وادار به نوشتن این مطلب نموده است. اول مساله‌ی خلیج فارس که قبلن هم در اینجا از آن

غزلی از سال‌های دور

آن سال‌ها غزل می‌گفتم در وزن‌های مستعمل و فرسوده‌ی قدیمی. آن سال‌ها یعنی روزهایی که آنقدر انرژی داری که دلت می‌خواهد همه چیز را تجربه کنی. سال‌ها گذشت تا از قالب‌های قدیمی فاصله گرفتم و سال‌های بعدش هم فقط داستان

سه‌شنبه‌های شاد شترگشت!

داشت می‌گفت:«سه دوره در زندگی فراموش ناشدنی است. یکی دبیرستان، یکی سربازی و یکی دانشگاه.» به روزهای پر خاطره پرتاب شدم. روزهای دانشگاه. روزهایی که شاید دیگر تکرار نشود. با اضطراب و درس و تئاتر و حراست و خوابگاه و