از میان همهی شاگردهای مدرسه همان شرورترین را به یاد میآوری. خاطراتت را که مرور کنی همیشه آن یکی را به خاطر داری که اتفاق خاصی را با خود دارد. همان خشی که روی ساعتت افتاده یا روی موبایلت، همان
آسمان زرد کم عمق پیامی داد قابل تامل : هر زیبایی میل به نابودی دارد. محمد رضا لطفی هم رفت. هوشنگ سیحون هم رفت. و مثلن تالار وحدت دوباره شلوغ می شود. زمان به سرعت می گذرد. چونان ذره ای
دلم برای کوههای تهران تنگ شده! دلم برای پروانههای باغچه و گنجشکهای خوشرنگ و پر سر و صدا تنگ شده. نمیدانم شما هم هوایی یک دل سیر آسمان آبی و رودخانه زلال شدهاید؟ روزگاری نه چندان دور همهی این ها
این همه طرح شهرداری و عدم موفقیت! اما یک احساس و موفقیت! خانم ثقفی همکارم گفت برای این که آن دست هموطنی – که برای لقمه نانی دست در زبالهها میبرد- زخمی نشود پلاستیک ها را جدا میگذارد کنار سطل
حالا دیگر آنقدر تهران بزرگ شده که هر گوشهاش برای خودش شهری است. آن زمان که قاجارها پایتختشان را آوردند طهران فکرش را هم نمیکردند که آن ده تبدیل شود به هزاران ده. حتی شهردارهای دوران پهلوی هم فکرش را