از میان همهی شاگردهای مدرسه همان شرورترین را به یاد میآوری. خاطراتت را که مرور کنی همیشه آن یکی را به خاطر داری که اتفاق خاصی را با خود دارد. همان خشی که روی ساعتت افتاده یا روی موبایلت، همان دکمهای که خودت با رنگ دیگر دوختهای، همان عکس یهویی با دوستت در خیابان، میبینی؟ تابلوی مغازهای که غلط املایی داشت. همینها را یادت مانده. بقیه یکسان است.
ما افتادن در جوب کنار خانه، رد زخم روی صورت پسرخاله، شاخهی کج شدهی درخت توت که میوه نمیدهد، و تنها کبریت سوخته در قوطی کبریت را خوب میشناسیم. ترکهای روی شیشهی پنجره باعث شد وجود شیشه را احساس کنیم. خاطرهی کیک وارونه شده در روز تولد را یادمان هست. بقیه همه شبیه هم هستند. پراید نقرهای ما چند خش دارد و همان ها باعث میشود از دور پیدایش کنیم.
بین همهی لیوانهای یک دست خانه همان لیوان لب پَر را خوب میشناسی. همانی که همیشه بر حسب اتفاق به تو میافتاد. بقیهشان مهم و قابل تشخیص نبودند. سرنوشت همین لیوان لب پَر برایت مهم بود.
اینها تو را و وسایلت را منحصر به فرد میکند. اگر قرار بود همه چیز بدون عیب و نقص باشد هیچ چیز در یادت نمیماند.
اگر تفاوتی در رفتار با دیگران داری، اگر نقصی در جایی هست، اگر از راهی که بقیه میروند نمیروی و اگر اخلاق خاصی داری که تو را با آن میشناسند تو منحصر به فردی! ما و وسایلمان برای اینکه بمانیم و شناخته شویم باید منحصر به فرد باشیم.
از نقصها نگران نشوید، انحصارِ شهرت در دست لیوان لب پَر است.
چقدر خوب این مطلب
بود جا افتاد 🙂
افتخار دادین استاد مهرانی. قسمت نشد که دیدار کنیم باهاتون. به همین کامنت بسنده می کنیم.