در کنار تمام ویرانیها و بی توجهیهایی که بر میراث فرهنگی – تاریخی این مرز و بوم میرود نمیتوانم خوشحالیام را از تبدیل خانههای سنتی به اقامتگاه در سراسر ایران پنهان کنم. گرچه مانند تمام رفتارهای ما ایرانیان موجی باشد ناشی از جو گرفتگی، اما نفس این کار به خودی خود آنقدر خوب و عالی و درجه یک است که مرا واداشت تا پس از مدتها دربارهاش بنویسم.
در دو تعطیلی اردیبهشت امسال (۱۳۹۴) قصد سفر کردم به چهار شهر که تا به حال از نزدیک با آنها برخورد نداشتم. و خوشحالم که شلوغی شمال باعث شد تا جای دیگری را برای سفر انتخاب کنم.
ابتدا مسیر گلپایگان خوانسار را انتخاب کردیم با هدف اقامت در دو جا: یکی ارگ گوگد گلپایگان که بنایی باشکوه و در نوع خود یکتاست و دوم خانهی پدری در خوانسار. متاسفانه هماهنگیها برای لحظهی آخر بی نتیجه ماند و مجبور شدیم شب راهی اصفهان شویم و از لذت اقامت در خانههای سنتی این دو شهر محروم ماندیم.
اما مسیر دوم قزوین – زنجان بود که این بار هماهنگیها دقیقتر انجام شد و حتی با اضافه شدن دوستان موفق شدیم شب اول را برای اقامت در قزوین و خانهی بهروزی رزرو کنیم.
قصد ندارم سفر را به همراه جزئیات و موبه مو نقل کنم اما اقامت در خانهی بهروزی قزوین یکی از بهترین تجربههایم بود که به دوستان توصیه میکنم.
ما نسل جدید، خانه های روبرو و در کنار هم با حیاط مشترک و حوض را تجربه نکردهایم. گرچه باغچه را دیدهایم! ما نسلی هستیم که درهای چوبی خانه، قفلها و کلونها را تجربه نداریم. لذت بیدار شدن با نور رنگی شیشه های ارسی و صدای پرندگان را نداریم و نمیدانیم آسمان چه زمانی از معماری خانههایمان حذف شد!
قزوین و مردمان خوبش در کنار مسجدها و بازار زیبایش و آب انبار و حمام تاریخیاش و همینطور شیرینیها و قیمه نسارش با اقامت در یک خانهی سنتی تکمیل میشود. لازم نیست از برخورد خوب مهمانداران و پذیرش، موسیقیهای شبانه، کیفیت خوب غذاها و نزدیکی فاصله به بازار بگویم که همهی اینها در تجربه حاصل میشود. میخواهم از حس خوب در کنار دیگران بودن در خانههای ایرانی بگویم. این که آرامش و ارتباط با حفظ فضای خصوصی و نیز تاریخ و فرهنگ و قدم های خاندان بهروزی درهم تنیده میشود.
امیدوارم بتوانم یک روز این تجربه را در خانهی پدری خوانسار هم داشته باشم. شهر زیبایی که شانس لذت خواب بدون نویز (صداها، اختلال کنندهها و امواج اضافی) را به دلیل بازدید کنندهی زیاد از دست دادم.
متاسفانه در زنجان چنین تجربه ای محدود به دو رستوران سنتی این شهر است. امیدوارم مانند یزد روزی همهی شهرهای ما پر از اقامتگاه های سنتی باشد تا فرزندان ما نیز تجربهی آسمان و آب و درخت را هر چند محدود داشته باشند.
اتفاقا ما هم تعطیلات اردیبهشت قزوین بودیم و رفته بودیم الموت. اینجا رو هم کاملا اتفاقی تو کوچه پس کوچه ها پیدا کردیم و برای ناهار رفتیم. اما از اونجایی که قبلا هتل گرفته بودیم تجربه اقامت تو چنین جای فوق العاده ای رو از دست دادیم.
ممنون دکتر عزیز که قدم رنجه کردی به وبلاگ این حقیر