نمی دانم یک دفعه چه شد که تصمیم گرفتم قهوه‌ی تلخ نبینم. اخراجی‌های  ۲ و ۳ را هم ندیدم. ربطی به آن «ژن تولید اندوه» هم نداشت در حقیقت، که اگر داشت از اول نمی‌دیدم. اصلن این قضیه از ساسی‌مانکن و آن کلیپ‌ها و بعدش سوسن‌خانوم شروع شده بود. شاید یه خورده قبل ترش از سریال‌های رضویان و شفیعی جم.اما یک دفعه موج طنز توی صورتم زد. و دوستی هم که انگار صدای شالاپش را شنیده بود گفت طنز نه! هجو و هزل! راست گفته بود شاید. و این را هم اضافه کنم که اصلن از آن پزهای روشنفکرانه نگرفتم و با ژن تولید اندوه سیگاری روشن نکردم.

 

با من شوخی نکن!
با من شوخی نکن!

یادم می‌آید در سخنرانی‌ام وسط پذیرایی خانه‌ی پدری، در حالی‌که روی ترنج آبی و لاکی ایستاه بودم و انگشت اشاره‌ام را بالا و پایین می‌کردم گفتم: باید دید آقا جان! این‌ها بخشی از جامعه است و باید دید. مثل آیینه است که خودمان تویش هستیم. فوتبال‌های دسته یک را حتی باید رفت استادیوم. حقیقت در میان خیابان‌هاست و پارک‌هایی که حتی درختانش به اندازه رشد نکرده‌اند. و همه با چشم‌های قلمبه به دهان من خیره بودند.

اما اینبار دیگر ندیدم. از دیدن دمل و جوش روی تن فرهنگ عامه خسته شده‌ام یا خسته شده بودم.حس آدمی را داشتم که توی صورتش تف انداخته‌اند. و مدام فکر می‌کردم که آهای! پسر! تو دشمن شادی مردمی! مگر چه دلخوشی برای ما مانده جز همین چهار تا سی‌دی و کلیپ و فیلم خنده‌دار! اما باز وقتی به جک‌های مستر سین در کنار کپر ترکمن‌ها وسط پارک آب و آتش رسیدم حس آدمی را داشتم که با لباس محلی تا کمر توی لجن کنار خیابان فرو رفته.
و چند بار دیگر با اندوه نشستم قسمت نمی‌دانم چندم ویدیوهای سالی تاک،آخرین کلیپ‌های تی‌وی‌پرشیا و در اتوبوسی به اجبار، اخراجی‌ها را دیدم. این اندوه هم ربطی به آن ژن کذایی نداشت. مطمئن بودم. چون بعدش حالت تهوع کمتری داشتم. دیدید که حتی اسم هایشان را ایتالیک (ایرانیک) نکرده‌ام. دارم عادت می‌کنم. حتی به عکس‌هایی در ای‌میلم، که نوشته‌های ماه محرم بر شیشه‌ی ماشین‌ها بود. داریم عادت می‌کنیم.

{دوباره مجبورم اینجای نوشته را یک استثناء بگذارم (نمی‌دانم اگر سعید به جای من بود توی این پرانتز چه می‌نوشت اما من می‌نویسم: آه! امان از دست این سوء‌تفاهم‌های زبانی!) موسیقی ایرانی، سینمای ایران، تلویزیون و شبکه‌های ماهواره‌ای در این سال‌ها رشد هم داشته‌اند. مثلن در موسیقی رپ که یک موسیقی کلام محور است به جرات چند کار تاریخی و بزرگ وجود دارد که هر صبح اگر آن‌ها را گوش ندهم روزم روز نمی‌شود.}

اما به این جریان چیزی جز دلقک‌ایسم نمی‌توان گفت. جَوی که سال‌هاست به بهانه‌ی نشاط اجتماعی دارد جیب‌های مردم را می‌زند،چشم‌ها را بر روی حقایقی بزرگتر می‌بندد و سودای معروف شدن و چشم دوربین دیدن را به خانواده‌ها هدیه می‌دهد، چیزی جز دلقکیسم نیست. هجوی که حتی به اندازه‌ی فوتبال هم سرگرم کنندگی(!) ندارد. هجوی که حتی با حرف‌ها و کنایه‌های اجتماعی سیاسی هم ( که تخصص مهران مدیری است) نمی خواهد خود را بالا بکشد. و متاسفانه این هجو امروز وارد سبد خانواده شده. خنده های بی معنی و پوچ جزیی از زندگی مان شده. هیجان‌های زودگذر. حتی دقت کنید که رنگ لاک ناخن ها هم شدید چشم شما جذب می‌کند اما کافی است چند دقیقه به آن خیره بمانید. خیلی زود جذابیتش به حس دیگری تبدیل می‌شود.

نباید از قشر متوسط توقع داشت که زرد نبینند و زرد نخوانند، نباید توقع داشت که تئاتر بولینگ عبدو یا تهران نو تعطیل شود، یا کسی مجله‌ی خانواده نخرد و پای کلیپ‌های تتلو ننشیند.اصلن انتظاری نیست و نباید باشد که عامه, عامه نباشد. در همه جای دنیا هم عامه، عامه است. اما رواج یک نوع رفتار حتی در فراسوی مرزها، سوال بزرگتری به همراه دارد.

گذشته از جوگیری ما ایرانی‌ها که آن هم ناشی از پایین بودن سطح آگاهی و فرهنگ در اثر بهم ریختگی سیستم آموزش و نظام‌های تربیتی در سال‌های گذشته است، تمایل شدید به دیده شدن یکی از آن ماجراهایی است که در زیر بسترهای اجتماعی ریشه گسترده. تمایلی که شاید یکبار در قمه‌کشی، یکبار در مدل مو و یکبار هم در دلقک‌بازی جلوه کند. عامل بعدی شاید عقده‌ایست به نام نداشتن دلخوشی و شادی. اینکه خوشی در کجاست و چه شکلی دارد نمی‌دانم اما همین قدر که نمی‌دانم و نمی‌دانیم خوشی و سرگرمی چیست می‌تواند ما را وارد گرداب هولناکی کند که انتهایش مشخص نیست. گردابی که ممکن است همه چیز با هم مخلوط شود و یک دفعه برای سرگرمی و وقت گذرانی ما را به دیدن مراسم اعدام ببرد.

گرچه به همین میزان امید وجود دارد که در چند سال آینده جو جدیدی جایگزین شود اما جای خالی تفکر در رفتار اجتماعی را هیچ چیزی جز اصلاح امور آموزشی و پژوهشی نمی‌تواند پر کند که آن هم نیاز به اصلاح ساختارها دارد که آن هم نیاز به … (دور باطل!)

ای کاش حداقل برای دیدن چند کار طنز، سری به سیاه‌بازی‌های سنگلج می‌زدیم یا کیوسک آرش سبحانی گوش می‌دادیم یا ستون طنز پوریا عالمی را می‌خواندیم و حداقل، سریال دایی جان ناپلئون را تماشا می‌کردیم. ای کاش هنوز پریسا بخت‌آور برایمان دایره زنگی می‌ساخت! ای کاش!

 

(این هم نمونه‌ی جدیدش: پری و مری)

جو‌ زدگی و دلقک‌ایسم ایرانی
برچسب گذاری شده در:                                             

4 نظر در مورد “جو‌ زدگی و دلقک‌ایسم ایرانی

  • آذر 30, 1390 در 1:30 ب.ظ
    لینک ثابت

    نگاه ریزبینانه شما مسبب لینک شدنتان در وبلاگ من شد.
    خوشحالم که نوشته هایتان را می خوانم…

    پاسخ
    • آذر 30, 1390 در 9:26 ب.ظ
      لینک ثابت

      ممنون از لطفی که دارید.

      پاسخ
  • دی 8, 1390 در 6:44 ب.ظ
    لینک ثابت

    تبریک می گم که اسم خوبی برای وبلاگتان انتخاب کردید و با چیزهایی که می نوسید و نوع نگاهتان آن را تائید کرده اید. من با نظر شما در مورد دلقک‌ایسم موافقم ولی یادمان نرود که همین مرد عامه که درصد بسیار بالایی از جامعه را تشکیل می دهند نیاز به شادی تفریح و نشاط دارند چیزی که سالهاست به فراموشی سپرده شده ولی اگه قراره قهوه تلخ و اخراجی ها و… را نبینند تکلیفشان چی می شه!!!

    پاسخ
    • دی 8, 1390 در 7:11 ب.ظ
      لینک ثابت

      مرسی از تبریکات. و همچنین گذاشتن وقت برای خواندن وبلاگ. راجع به موضوع مفصل حرف می زنیم. اما فرق شادی و نشاط و دلقک بازی ظریف و قابل تامل است.

      پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.