برای من حاجی فیروز پیام آور عید نیست. حالم از قیافهی مضحکش بهم میخورد. نمیدانم این موجود مافنگی چه ربطی به تاریخ ایران دارد؟! همیشه عیدها این فکر، مرا خرد میکند که عمو نوروز و میر نوروزی کجا هستند؟ و مطمئن باشید این موضوع هیچ ربطی به حس ناسیونالیستی من ندارد.
و اما چه دلیلی دارم برای این که حاجی فیروز را تحریف یا تخریب تاریخی بدانم و حس دایی جان ناپلئونی ام را بیدار کنم:
- حاجی بعد از اسلام وارد ایران شده در صورتیکه نوروز سالها قبل از اسلام، مراسمی در ایران داشته.
- ایرانیها تنومند، با صورتهایی پر مو و موهای بلند و همینطور گندمگون بودهاند. نه سیاه و لاغر مردنی!
- لباس ایرانیها همیشه فاخر بوده، پارچهی آویزان قرمز حتی در فقیرترین قشر ایرانی جایگاهی نداشته. و حتی نشانهی اشقیاست در تعزیه. ضمن اینکه کلاه بوقی هم در فرهنگ ایرانی ندیدهام جز برای مسخره کردن.
- چرا بایست جنسیت حاجی فیروز مشخص نباشد؟! چرا دامن میپوشد و صدایی نازک دارد و اثری از ریش و سبیل در او نیست؟ چرا لباسش ساتن است و براق؟
- کدام رسم ایرانی گدایی کردن میآموزد؟ گدایی آن هم در ازای رقص بدون معنا با شعرهایی چاپلوسانه؟ کدام معرکه گیر را دیدهاید که در ازای کارش گدایی کند؟ جملات معرکه گیرها را برای دریافت مزد در ذهن دارید؟ تازه بنده ادعایی بر به حق بودن معرکه گیرها ندارم.
- این مطلب عکس ندارد!!
- اصلن چرا اسمش پیروز نیست و فیروز است؟ آیا روند عربی شدن کلام ما روند تحریف و تخریب تاریخ ایران را به یاد شما نمیآورد؟
- چرا حاجی با زبان به هم ریخته صحبت میکند و نمیتواند ارباب و سلام را درست ادا کند؟ برای این که بقیه به آن بخندند؟
- من در نمونه گیری ذهنی چندین سالهی عمرم حاجی فیروزهای مستحق و با آبرو زیاد دیدهام، اما معتاد هم بینشان بوده. چرا در ذهن ما حاجی فیروز خمیده قد است و مثل یک معتاد راه می رود؟ یاد حاجی فیروز فیلم آژانس شیشه ای افتادم!
- در سنت میر نوروزی به قرعه فردی حاکم چند روز اول سال می شود؛ این سبب خوشحالی مردم کجا و آن سبب باسن بالا بردن با دایره ی زنگی کجا؟
- کوچ سیاهان از زنگبار به جنوب ایران چندان قدیمی نیست. پس چطور میشود فیروز را به آنها نسبت داد؟ ضمن اینکه اگر اینان همان سیاهان باشند که بایست خونشان با موسیقی آمیخته بود. بروید و ملتی که روی این مدار نزدیک استوا زندگی می کنند را از نزدیک ببنید. حرف زدنشان موسیقیِ خوب است نه این شعرهای بد ریتم و بی معنی. بزبز قندی؟!؟
- حالا خودتان مقایسه کنید آن را با بابا نوروز یا عمو نوروز که مرکبی داشته از اسب، با لباسی ایرانی، برای هدیه دادن می آمده نه پول گرفتن، عاقله مردی ریش سفید است و شما در فرهنگ شکسته بستهی باقیماندهی فولکِ ایرانی نشانی از قر و قمبیل و کلمات رکیک از او نمیبینید.
- مسخره درآوردن و شکلک و شعبده و روحوضی و سیاه بازی در همه جای جهان هست. حتی به هم ریختن نظمِ یک چیزی که آن را کمیک یا پارودی کند. مشتریان خودش را هم دارد. اما در کنارش آلترناتیوهای قوی فرهنگی دیگری هم هست. نمادهایی که شما را به فکر وا میدارد نه فقط خنده یا گریهی زود گذر. اگر کمدیادلآرته هست اپرا هم هست، تراژدی هم هست. اصلن تئاتر به معنای واقعی هم هست.
- دوستان میگویند چه اشکالی دارد چیزی که سبب شادمانی مردم است ادامه پیدا کند، حتمن نیازی هست که حاجی وجود دارد. نه اینکه جوابی برایشان ندارم اما دلم میخواهد جوابشان را ندهم و بگذارم تاریخ راه خودش را برود!!
هر چقدر تلاش کردم تا مقاله ای علمی-تاریخی در این مورد بنویسم نتوانستم. چیز دندانگیری هم پیدا نکردم جز چند مقالهی روزنامهای بدون منبع که تلاش در ابقای سنتها داشتهاند. باور کنید هنوز هم از خودم میپرسم چرا سنتی که بد است باید باقی بماند؟ خب برود در موزه چه میشود؟ چه میشود سنت های خوب برگردد؟ چهارشنبه سوری های الآن را با ۳۰ سال پیش مقایسه کنید؟ سنت هایی مثل قاشق زنی و آینه و شانه هدیه دادن کجا رفته؟
طبق عادت همیشه یک لینک امیدوارانه میگذارم؛ تصویری از عمو نوروز و مطلبی پیرامون آن در فصل دل تکانی که سمبل زیبا و شایسته ایست برای برکنار کردن آن سیاه بی صدای بی قواره!
فصل دل تکانی
در مورد ریشه های پیدایش حاجی فیروز می توان به کتاب “نمایش در ایران” نوشته بیضایی مراجعه کرد. به هر حال حاجی فیروز در سیاه بازی ریشه دارد. مبارک مثلا همینطوری حرف می زند و سیاه هم هست.
استاد بنده این کتاب رو بارها خوانده ام به عنوان تنها ماخذ نمایش، اما متاسفانه ریشه ی اصلی و مستدلی برای سیاه موجود نیست و همه اش حدس و گمان و نشانه است.ضمنن سیاه از حاجی فیروز که عضو گروه نوروزی خوان بوده نشات گرفته و نه برعکس. اما حرف اصلی من این بود که این نشانه به فرهنگ و سنت ایرانی که نمی خورد هیچ، بلکه کمکی هم در آموزش و توسعه نمی کند.
و اما دیدگاه شما در مواجهه با چنین پدیده هایی برای بنده قابل تقدیر و تعمیق است: «خب این یک چیزی هست که وجود دارد و هست.» 🙂 ممنونم از شما بابت وقت گذاشتن و خواندن مطالب.
کاری ندارم که درست میگی یا چقدر درست میگی، از نفس خودِ کاری که کردی خوشم اومد و کاش مقالهاش کنی درست درمون، خیلی خوب میشه..
سلام
دوست خوب من
من با بسیاری از موارد ذکر شده موافق هستم به نظر من ما دارای یک هویت چند ملیتی هستیم که متاسفانه بر همه گوشه های زندگی ما رخنه نموده و تمام جزییات زندگی ما را خدشه دار نموده است . به گونه ای که خود هم نمی دانیم چه هستیم
و اما حاجی پیروز یا همان حاجی فیروز
او گدا نیست بلکه پیام آور شادی است و هیچ ربطی به سیاهان و اعراب ندارد . او پیام آور شادی است که نوروز را به یادمان می آورد که متاسفانه بخاطر عدم فرهنگ به عنوان گدایی از آن استفاده و یاد می شود .و ضمنا این هم از رسومی بود که به نوعی از بین نرفت اما با تغییر بسیاری از دیدگاه ها و کاربری ها به عنوان یک رسم نه اما به عنوان یک شغل (گدایی)برای خیلی ها جلوه گر گردیده است .
مهرداد بهار، شخصیت حاجی فیروز را مربوط به جشنهای سیاوش دانسته و چنین گفته که احتمالا از یکی از اسطورههای تموز، الههٔ کشاورزی و احشام در میانرودان باستان گرفته شدهاست. او بعدها ادعا کرد که چهرهٔسیاهشدهٔ حاجی فیروز نشاندهندهٔ بازآمدن او از سرزمین مردگان است و لباس سرخ او نشان از سرخی خون سیاوش دارد؛ او بیان کرده که نام سیاوش میتواند معنی «مرد سیاه» یا «مردی با چهره سیاه» داشته باشد.[۱] کتایون مزداپور، استاد زبانهای باستانی و اسطورهشناس در مصاحبهای، خبر از ترجمهٔ لوحی اکدی داده و آنرا تاییدی بر نظریهٔ مهرداد بهار دانسته و گفته که در آن لوح چنین آمده که دوموزی (شوهر الههٔ تموز) در نیمی از سال با لباس قرمز و در حال نواختن دایره، دنبک، ساز و نیلبک به دنیای زیرزمین رود تا همسر خود را بازگرداند که آغاز دوبارهٔ باروری در روی زمین است.[۲]
رضا مرادی غیاثآبادی، وجود شخصیت پیامآور نوروز را در بخشهای مختلف ایران بزرگ تایید کرده اما نام حاجی فیروز و شمایل امروزین او (لباس سرخ و سیاهی چهره) را سنتی کاملا جدید و تنها مختص به تهران میداند.[۳]
مهدی اخوان ثالث در پاورقی یکی از شعرهای خود در مجموعه شعر ارغنون، حاجیفیروز را «بقایای نفرتانگیز عهد توحش و بردهداری» نامیده و چنین گفتهاست:
من از دیرباز، حتی در ایام کودکی نیز، همیشه از وضع شکل و اداهای اینگونه مبشران سیاهچهرهٔ نوروزی که در تهران مرسوم است (روی خود را سیاه میکنند و به نام حاجی فیروز حُرارههای بیمزه و لوس و مکرر میخوانند) نفرت داشتهام. گمان نمیکنم که از ابتدا جز در تهران جای دیگری تقلید این بقایای نفرتانگیز عهد توحش و بردهداری مرسوم میبوده باشد، یا من نشنیدهام و البته نفرتم از خود این آدمهای بدبخت و سیاهروزگار نیست، که از گرسنگی و بیچارگی در کسوت بخت خود -سیاهی- میروند.
سپاس دوست عزیز از بذل توجهتون. خوشحال می شم باز هم بنده رو نقد کنید.