من در پنجشنبه‌ی بارانی
من در پنجشنبه‌ی بارانی

این روزها به خواندن و نوشتن مشغولم چونان کودکی که مشق می‌نویسد و شعر حفظ  می‌کند. یکشنبه‌های وبلاگی‌ام تعویق افتاده و از کار و زندگی فقط کلمات جلوی چشمم رژه می‌روند.دوباره به مترو برگشته‌ام تا فرصت کتابخوانی داشته باشم و یک عالمه کتاب جدید خریده‌ام. بگذریم!
بنا دارم دو پست تا یکشنبه بگذارم شاید جبران مافات کرده باشم. چهار نکته اما:

  • در مورد پست‌هایی با عنوان داستان باید بگویم چون خیلی داستان‌نویس حرفه ای نیستم و دیگر اینکه از قضاوت شدن می‌ترسم ترجیح ام این است تا پست‌ها برای دوستانی که مایل به خواندن هستند قابل مشاهده باشد.برای دریافت کد خواندن داستان برایم ای‌میل بزنید یا آن‌ها که شماره تلفن همراهم را دارند پیامک کوچکی بزنند.ای میل من: Peyman.goly[at]gmail[dot]com   یا   peyman.goly[at]detail.ir
  • گذاشتن کامنت زیر پست برای دوستانی که داستان را می‌خوانند واجب شرعی است!
  • از این هفته دوست دارم بلاگرهای بزرگتر برایم پست مهمان بنویسند. من هم اگر قابل بدانند برایشان می‌نویسم. منتظر اعلام آمادگی هستم. (پست مهمان پستی است که سایر دوستان به عنوان مهمان در وبلاگ شما می‌نویسند. حسن این کار در تنوع، آشنایی با همسایگان مجازی و گسترش دامنه‌ی خوانندگان است.)
  • دو بخش جدید هم با مراسم آئینی خاص بزودی (خیلی زود نه!) راه می‌افتد.

 

سپاسگزارم

 

داستانِ داستان

7 نظر در مورد “داستانِ داستان

  • آذر 13, 1390 در 10:59 ق.ظ
    لینک ثابت

    سلام پیمان جان. الان منظورت را از پست میهمان فهمیدم. به روی چشم، به زودی این کار را خواهم کرد اما خودت می دانی که من آدم ذوقی تقریبا هستم و این طور نیست که بگویم بکن و بشود، نیاز به حال دارم. ولی پیش فرض یک قول داده ام تا بیشتر با وبلاگت آشنا شوم. بعد چون وبلاگت خیلی پیچیده است نفهمیدم که باید ناراحت شوم که چرا ماها را اد نکرده ای یا نه. واقعا شاید هم اد کرده ای و من نمی بینم اینجا. به هر حال

    پاسخ
    • آذر 13, 1390 در 4:21 ب.ظ
      لینک ثابت

      مرسی سعید جان از قبول زحمت. اینجا زیاد پیچیده نیست که البته به مرور متوجه می شوی. در اسرع وقت وبلاگ شما و سایر دوستان هم به لینک دوستان اضافه می کنم. باز هم ممنون.

      پاسخ
  • آذر 14, 1390 در 12:23 ب.ظ
    لینک ثابت

    سلام و تبریک راه اندازی این سایت قشنگ و خوندنی ، یا عینک نارنجی پیمان جهان را ریز می بیند . ( شبیه عناوینی که برای پست هات انتخاب می کنی )چند شب گذشته می رفتم تعزیه های تئاتر شهر رو می دیدم . از خود تعزیه ها جالب تر مراسم های آیینی کنار تعزیه بودن . نمی دونم دیدی یا نه ؟ جای خوشحالیه که هنوز یک نفر توی این شهر پیدا میشه که حال و حوصله ی کتاب خوندن داره .

    پاسخ
    • آذر 15, 1390 در 1:23 ب.ظ
      لینک ثابت

      لطف فرمودین ارباب.شما پیشکسوتین.منتظر پست مهمانتون هستم.
      حتمن یه سر می رم تئاتر شهر.
      بازم سپاس

      پاسخ
  • آذر 20, 1390 در 10:50 ق.ظ
    لینک ثابت

    پست مهمان هم ایده بسیار جالبی است… ما هم مسلمانیم و واجب شرعی رو انجام می دهیم همچون راهپیمایی روز قدس 🙂

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.